شکستن تکرار
۱۰
اسفند
شکستن تکرار
دلم از تکرار خسته شده بود.
گرفته بود...
از این زندگی تکراری , از صدای تهران و ترافیکش
صبح بیدار میشدم بعد از نماز میرفتم سرکار و کارهای روزمره رو انجام میدادم و برمیگشتم
همین بدون زیاد یا کسر
تا اینکه یک روز به خودم اومدم و یک لحظه تصمیم گرفتم
رفتم و بلیت مشهد گرفتم بعدش هم مرخصی
خودم بودم تنهای تنها ...جای شما خالی (ان شاء الله قسمت همه بشه)
توی راه همش تو خودم بودم پَکَر و مغموم
به ایستگاه مشهد که رسیدم ساعت 2 یا 3 صبح بود
از قطار که پیاده شدم نسیم خنکی به شهر سلام کرده بود و به من..
نمی
دونم چرا ولی به خودم که اومدم دیدم همینطوری دارم مسیر ایستگاه تا حرم رو
پیاده
- ۰ نظر
- ۱۰ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۱۴
- ۱۴۵ نمایش