(امام رضا(ع

از تبارنور

 آن شب تمام عرشیان جشنى به پا کردند

نـام شـما را آسـمانىها صـدا کردند

شـرقىترین  خورشیدها آمد به پابوست

هفت آسمان را پر زنور و باصفا کردند

از آسـمان درهـاى پرواز و رهایى را

بـهر پرسـتوى اسـیر عشق وا کردند

آن شـب که آمد سبزپوشى از تبار نور

آن شب که دل را از غم دنیا رها کردند

آن شـب تـمام دسـتهاى آبـى عاشق

تـا  آسـمان رفتند، بارانى، دعا کردند

آن شـب شـب میلاد سبز هشتمین لاله

دل را پر از عطر و صفاى یاسها کردند

باران مهر و رحمت و نور و صفا بارید

دل را بـه عـشق پاک (آقا) آشنا کردند

..........................................................................................................................................

ابروی دوست

دلم به مهر تو و آستان تو بند است

چو آهویی که پناه از تو آرزومند است

بر آستان تو عمری سر ارادات ماست

دلم به زلف تو ای دوست، سخت پابند است

چه جای عقل؟ جنون می‌کشد به صحرایم

چون عشق جلوه نماید، چه فرصت پند است

خوشیم در حرمت خلوت تماشا را

چو شیشه‌ایم که با جوش باده خرسند است

سرم سلامت از این سجده بر نخواهد خاست

کدام تیغ به ابروی دوست، مانند است!؟

طواف کوی تو، سروش غیبم گفت:

که بر طواف رضایت، رضا خداوند است

در این شب که منم، شوق آفتابم نیست

جمال دوست مرا مهر بی‌همانند است

به معشر و عرفاتم، جمال حضرت توست

ندانم این چه طواف است و این چه ترفند است

به شهد نام شما دم به دم سخن گویم

کرامتی، که سزاوار طوطیان، قند است

اگر که هیچ ندارم تو را شفیع آرم

خدای داند و تو، با توأم چه پیوند است

برای جد تو عمری گریستم چون شمع

به روز حشر، مرا آرزوی لبخند است

تهی مباد مرا دست خواهش از کرمت

تو را به حرمت زهرا، که سخت سوگند است

0...........................................................................................................................

آبی آرام

صـحـن حـرم از نـسـیم پر بود

از پـرپـر (یـا کـریـم) پـر بود

خورشـیـد دوبـاره بـوسه مى زد

بـر چـهـره مـهـربـان گـنـبد

گـنـبـد پـر از آفـتـاب مـى شد

آهـسـته غـم مـن آب مـى شـد

رفـتـم طـرف ضـریـح او بـاز

تـا پـر شـوم از هـواى پـرواز

اطـراف ضـریح گـریـه هـا بود

دلـهـاى شـکـسـتـه و دعـا بود

از چـشـم هـمـه گلاب می ریخت

بـاران رضـا رضـا رضـا بـود

دل هـاى هـمـه ز بـارش اشـک

مـانـنـد کـبـوتـرى رهـا بـود

عـطـر گـل یـاس در دل مــن

عـطـر صـلـوات در فضـا بود

لب ها همه حرف و درد دل داشـت

بـا او کـه غـریـب آشـنـا بود

بـا یـک بـغـل آرزو و امـیــد

رفـتـم طـرف ضـریـح خورشید

رفـتـم طـرف ضـریـح روشن        در نـور و فـرشتـه گم شدم من

...........................................................................................................................................................

تا آسمان هشتم

آنقدر در خیال دو چشمت شناورم

کز بارش نگاه اهورایی‌ات ترم

بگذار تا در آیینه بندان آفتاب

از زیر پلک‌های تو بی چتر بگذرم

با تو بهار در گل و آیینه می‌ورزد

بی تو ولی به وسعت پاییز پرپرم

یک شب اگر دوباره به من فرصتی دهند

تا آسمان هشتم چشم تو می‌پرم

قد می‌کشم به بوی بهاری که می‌رسد

گل می‌کنم به شانة گلدستة حرم

از هر طرف نرفته به چشم تو می‌رسم

دیری است به ضریح نگاهت کبوترم

.........................................................................................................................................................

ترجمان عشق و نور

ای رضا، ای روح عرفان و نماز

چشم تو، لبریز از راز و نیاز!

یا رضا، ای فرصت پروازها

یا رضا، ای شرجی آوازها!

ای رضا تو بوی باران می‌دهی

بوی شکر انگیز ایمان می‌دهی

ای رضا ای باغ بی پاییز عشق

سینة پر مهر تو، لبریز عشق!

ای سوار سبز پوش آسمان

در نگاهت یک سبد رنگین کمان

آه، مولا! ای صبور مهربان!

جلوة خورشیدی ‌ات در آسمان!

آه، مولا! ترجمان عشق و نور

تازه شد از تو همه شعر و شعور

.........................................................................................................................................................

از دور

هر چند دورم از شما، انگار نزدیکم

دور از شما هستم، ولی این بار نزدیکم

حس می‌کنم باید کبوتر باشم و، اما

امشب به این احساس خود، بسیار نزدیکم

از دور، بوی مهربانی می‌وزد، ای دوست!

کم کم به اوج لحظه‌ای دیدار نزدیکم

انگار، تا دروازه‌های شهر، راهی نیست

آهوی قلبم! تندتر بشمار! نزدیکم...

.............................................................................................................................................................

زیبا نرین پیام خدا

تا خاوران، نگاه شما را مرید شد

تبریز تا هرات پر از بایزید شد

از شرق کوچه نشابور، آن غریب

مثل بهار آمد و آغاز عید شد

وقتی حدیث سلسله مشکات راه گشت

شب پیش نور مرد و  جهان رو سفید شد

این تکیه‌گاه هر چه غریب است نام تو

فرش زمین گام تو عرش امید شد

بر بستر قدوم شما نقش عشق ماند

جوشید آب و تالی زمزم پدید شد

اما به دست ظلم، عدالت به خاک رفت

زیباترین پیام خدا ناپدید شد

باران گرفت چشم سناباد خسته را

سیلاب اشک دیده‌ی مردم شدید شد

در ازدحام زائر تو شد غبار نور

پروانه‌ای که پای ضریحت شهید شد